زیبای من
پارت 2
ویو یونجی
تهیونگ بعد از یه دوش5 مینی صبحانشو خورد و به سمت شرکت رفت
منم نشستم که یه فیلم ببینم.. فیلم رو گذاشتم ولی اصلا نمیتونستم حواسمو جمع کنم همش فکرم پیش گذشته و ایندم بود...
من یونجی هستم سال 2018با تهیونگ توی دانشگاه اشنا شدم
من پدرم رو توی 5 سالگی از دست دادم
بعد از اون منو مادرم تنها زندگی میکردیم البته تا 2020مادرم دوباره ازدواج کرد ناپدریم خیلی اذییت میکرد منم چون نمیخواستم پیش اونا بمونم و مادرمم نمیزاشت خونه جدا بگیریم از کره رفتم
اون روز تهیونگ بهم قول داد تا برگردم منتطرم بمونه
من به تهیونگ گفتم دارم میرم درسمو ادامه بدم ولی من در اصل داشتم از خانوادم فرار میکردم
تا امسال شد ناپدری من به علت سکته قلبی مرد..
منم برگشتم کره ولی وقتی رفتم سراغ ته متوجه شدم ازدواج کرده
پس تصمیم گرفتم که ازش انتقام بگیرم و خانوادشو خراب کنم
پس سعی کردم دوباره دلشو به دست بیارم.... این بود تمام ماجرای من
تصمیم گرفتم غذا درست کنم و برای تهیونک ببرم
ویو ات
چند روزی میشه تهیونگو ندیدم حتا جواب تماسامم درست نمیده
پس تصمیم گرفتم یه غذا درست کنم و براش ببرم شرکت
ویو تهیونگ
تایم اداری تموم شده بود
جین: ته ما داریم میریم غذا بخوریم نمیایی؟
تهیونگ: نه هیونگ کارا مونده هنوز شما برین
جونگکوک: بابا هیونگ به خودتت سخت نگیر انجامشون میدی حالا
جیمینـ: بزارین راحت باشه پسرا.. پس ما میریم ته
ته: باشه
چند دقیقه بعد از رفتن پسرا تقه ای به در وارد شد
یونجی: اجازه هست بیام تو
تهیونگ: بله حتما... ههههه یونجیااا اینجا چیکار میکنی
یونجی:تنهایی نمیتونستم ناهار بخورم.. برای توهم اوردم
تهیونگ: مرسی عزیزم...
یونجی: حالا جایزمو نمیدی(کیوت)
تهیونگ: بیا ببین کیوت من
یونجی توی بغل تهیونگ نشست
که در باز شد
ات: عزیزم اینجا...
ات با دیدن اون صحنه کاملا خشک شده بود ظرف. غذا از دستش افتاد
تهیونگ و یونجی بلند شدن
تهیونگ: خاب ـ. خاب ات من خیلی وقته میخوام راجب این موضوع باهات صحبت کنم
من دیگه..
حرف تهیونگ با سیلی که ات بهش زد نصفه موند
ات: بگو داری شوخی میکنی ـ. بگووو
تهیونگ: چرا میزنی؟ من فقط تورو به عنوان یه جای گزین میخواستم..
ات: یعنی چیییی..من الان برات چه معنی میدم
تهیونگ: تو یه اسباب بازی توی دستام بودی ات.. الانم برو دیگه پشت سرتم نگاه نکن
ات: چرا اینجوری شدی ته چرا باهم مثل هر*ه ها رفتار میکنی
ته: چون هستی تو یه هر*ه ای اتتتت بروووو
ویو ات
دلم خیلی شکست
سریع به طرف خونه رفتم توی راه فقط مثل دیوونه ها گریه میکردم حقم داشتم یه دختر 20ساله با یه بچه تو شکمش باید تنها چیکار کنه..
از اولم این ازدواج اشتباه بود با 7 سال اختلاف سنی نباید باهاش ازدواج میکردم
بالاخره به خونه رسیدیم انگار جاده دلش نمیخواست برسم خونه
وقتی رسیدم سریع به وارد اتاقم شدم تمام وسایلمو جمع کردم و به طرف ماشینم رفتم
ات: الان میخوای چیکار کنی ات.. تو هیچ خانواده ای نداری.. فقط یکم پول داری..
قبل از اینکه حرکت کنم کلید های خونه رو کنار گلدون خونه گذاشتم چون دیگه نمیخواستم ته رو ببینم یا باهاش حرف بزنم
به طرف دادگاه خانواده حرکت کردم
درخواست طلاقمو دادم
منشی: خانم پیامک درخواست طلاق برای همسرتون ارسال شد.. نوبت شما میوفته هشتم ماه بعد
ات: خیلی ممنونم..
ا.......
ویو یونجی
تهیونگ بعد از یه دوش5 مینی صبحانشو خورد و به سمت شرکت رفت
منم نشستم که یه فیلم ببینم.. فیلم رو گذاشتم ولی اصلا نمیتونستم حواسمو جمع کنم همش فکرم پیش گذشته و ایندم بود...
من یونجی هستم سال 2018با تهیونگ توی دانشگاه اشنا شدم
من پدرم رو توی 5 سالگی از دست دادم
بعد از اون منو مادرم تنها زندگی میکردیم البته تا 2020مادرم دوباره ازدواج کرد ناپدریم خیلی اذییت میکرد منم چون نمیخواستم پیش اونا بمونم و مادرمم نمیزاشت خونه جدا بگیریم از کره رفتم
اون روز تهیونگ بهم قول داد تا برگردم منتطرم بمونه
من به تهیونگ گفتم دارم میرم درسمو ادامه بدم ولی من در اصل داشتم از خانوادم فرار میکردم
تا امسال شد ناپدری من به علت سکته قلبی مرد..
منم برگشتم کره ولی وقتی رفتم سراغ ته متوجه شدم ازدواج کرده
پس تصمیم گرفتم که ازش انتقام بگیرم و خانوادشو خراب کنم
پس سعی کردم دوباره دلشو به دست بیارم.... این بود تمام ماجرای من
تصمیم گرفتم غذا درست کنم و برای تهیونک ببرم
ویو ات
چند روزی میشه تهیونگو ندیدم حتا جواب تماسامم درست نمیده
پس تصمیم گرفتم یه غذا درست کنم و براش ببرم شرکت
ویو تهیونگ
تایم اداری تموم شده بود
جین: ته ما داریم میریم غذا بخوریم نمیایی؟
تهیونگ: نه هیونگ کارا مونده هنوز شما برین
جونگکوک: بابا هیونگ به خودتت سخت نگیر انجامشون میدی حالا
جیمینـ: بزارین راحت باشه پسرا.. پس ما میریم ته
ته: باشه
چند دقیقه بعد از رفتن پسرا تقه ای به در وارد شد
یونجی: اجازه هست بیام تو
تهیونگ: بله حتما... ههههه یونجیااا اینجا چیکار میکنی
یونجی:تنهایی نمیتونستم ناهار بخورم.. برای توهم اوردم
تهیونگ: مرسی عزیزم...
یونجی: حالا جایزمو نمیدی(کیوت)
تهیونگ: بیا ببین کیوت من
یونجی توی بغل تهیونگ نشست
که در باز شد
ات: عزیزم اینجا...
ات با دیدن اون صحنه کاملا خشک شده بود ظرف. غذا از دستش افتاد
تهیونگ و یونجی بلند شدن
تهیونگ: خاب ـ. خاب ات من خیلی وقته میخوام راجب این موضوع باهات صحبت کنم
من دیگه..
حرف تهیونگ با سیلی که ات بهش زد نصفه موند
ات: بگو داری شوخی میکنی ـ. بگووو
تهیونگ: چرا میزنی؟ من فقط تورو به عنوان یه جای گزین میخواستم..
ات: یعنی چیییی..من الان برات چه معنی میدم
تهیونگ: تو یه اسباب بازی توی دستام بودی ات.. الانم برو دیگه پشت سرتم نگاه نکن
ات: چرا اینجوری شدی ته چرا باهم مثل هر*ه ها رفتار میکنی
ته: چون هستی تو یه هر*ه ای اتتتت بروووو
ویو ات
دلم خیلی شکست
سریع به طرف خونه رفتم توی راه فقط مثل دیوونه ها گریه میکردم حقم داشتم یه دختر 20ساله با یه بچه تو شکمش باید تنها چیکار کنه..
از اولم این ازدواج اشتباه بود با 7 سال اختلاف سنی نباید باهاش ازدواج میکردم
بالاخره به خونه رسیدیم انگار جاده دلش نمیخواست برسم خونه
وقتی رسیدم سریع به وارد اتاقم شدم تمام وسایلمو جمع کردم و به طرف ماشینم رفتم
ات: الان میخوای چیکار کنی ات.. تو هیچ خانواده ای نداری.. فقط یکم پول داری..
قبل از اینکه حرکت کنم کلید های خونه رو کنار گلدون خونه گذاشتم چون دیگه نمیخواستم ته رو ببینم یا باهاش حرف بزنم
به طرف دادگاه خانواده حرکت کردم
درخواست طلاقمو دادم
منشی: خانم پیامک درخواست طلاق برای همسرتون ارسال شد.. نوبت شما میوفته هشتم ماه بعد
ات: خیلی ممنونم..
ا.......
- ۲.۸k
- ۲۲ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط